به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
به وبلاگ پارسيان خوش آمدید
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط saman |

میـــــــارم...

 

تحملم تموم شده...
نمیخوای برگردی...؟
جونم به لبم رسیده...
نمیخوای برگردی...؟
دستم از بی کسی یخ زده....
نمیخوای برگردی...؟
اشکام دیگه تموم شده...
یعنی نمیخوای برگردی...؟
خب حق داری...
تو چه میدونی چه احساسیه وقتی سینه ت از عشق میسوزه...؟
تو چه میدونی چه حالیه وقتی چشمات از اشک، تاریکه...؟
تو چه میدونی بی خوابیه شبام از چیه...؟
تو چه میدونی دلیل تنهاییم چیه...؟
تو چی میفهمی از سردیه دستای من...؟
تو چی میفهمی از سرخی چشمای خیسم...؟
تو چی میفهمی از بی کسی روز و شب من...؟
تو که آرومه آرومی...تو که دستات گرمه...
تو که دلیلی برای بارون نداری...غمی نداری...
از کجا باید بدونی...چی میگم...وقتی میگم از دوریت خون گریه کردم...؟
از تو برای من...
یه دنیا خاطره مونده...
چندین و چند حسرت...
یه قاب عکس خالی...
یه آرزوی عاشقونه...
یه امید واهی...به برگشتنت...
یه سینه که از درد میسوزه...
دوتاچشمی که از اشک...خیسه خیسه...
دوتا دست سرد و یخ زده...
دوتا پای سست و ناتوان...
یه صدای لرزون و پرتنش...
قلبی که تپشاش نامنظمه...
نبضی که ضربه هاش رو به سقوطه...
فریادی که طنینش...پر از سکوته...
 و نامه هایی که هیچوقت کسی نخوند...
اما از من برای تو...
حتی خاطره ای زودگذر...
محض یادآوری اون روزا نمونده...
میبینی...؟
میبینی چه آسون...با اونکه پناه بارون چشمات بود...
غریبه شدی...؟
میبینی چه آسون...با اونکه امید لحظه های بی کسیت بود...
غریبه شدی...؟
حالا از من برای تو حتی...
نه خاطره ای گذرا مونده...
نه حسرتی برای برگشت...
نه یه تیکه عکس کهنه...
نه یه آرزوی پر از نفرت...
نه یه امید به نابودیمو...
نه یه سینه پر از آتیش...
نه چشمای پر از اشک...
نه دستای یخ بسته...
نه پاهای نیمه جون...
نه صدای ناامید...
نه قلبی بی تپش...
نه نبضی بی صدا...
و نه نامه ای پاره پاره...
خوش به حالت...
آخه دلیلی نیست که یادی از من بکنی...
بگم مهربون بودم...؟
خب اون از من مهربونتره...
بگم عاشقم بودی...؟
خب بیشتر عاشق اونی...
بگم پناهت بودم...؟
خب به اون پناه آوردی...
آخـــــــه کــــــــــــــم میارم...
کم میارم وقتی میبینم انقد به من سره...
انقد ارزش داره...انقد دوسش داری...
انقد آرومت میکنه و انقد بهت نزدیکه...
آخه خب مگه من نبودم اونکه دنیارو با یه تارموش عوض نمیکردی...؟
مگه من نبودم اونکه پای تک درددلش زار زار گریه کردی...؟
مگه نگفتی دوسم داری...؟...مگه نگفتی عاشقمی...؟
مگه نمیگفتی تا ابد کنار همیم...؟
کو اون اسب سفیدی که باید باهاش شاهزادمو میبردم...؟
کو اون حس و احساسی که باید باهاش عشقمو پیدا میکردم...؟
کو اون همه قول و قرار...اون همه خنده...اون همه گریه...؟
مگه نگقتی تا همیشه باهمیم...؟
مگه برنگشتی تا دوباره از نو شروع کنیم...؟
بهم بگو...
بگو تا کی باید به انتظار دیدنت فال بگیرم...؟
بگو تا کی گلارو پشت سرت پر پر کنم تا برسی...؟
بگو تا کی ستاره هارو بشمرم تا برگردی...؟
بگو تا کی چشمامو ببندم...تا ده بشمارم و بگم چشمامو که وا میکنم...کنارمی...؟
بگو...بگو تا کی منتظر بشینم...تا کی چشمامو به رات بدوزم...؟
بگو...بهم بگو و بذار دوباره آواره این خیابونا...
دنبال تو و عطرت و عشق و احساس پاک ت بگردم...
بذار حس کنم عاشقم...
هنوز...مثل قدیم...مثه اون روزا که برات میمردم و برام تب میکردی...
مثه اون روزا که صدای خنده های نازتو به حریم گوشام هدیه میکردی...
بیا و دستاتو بسپر به دستایی که حسرت نشین حرمته قلبته...
بیا و خودت دست عاشقی رو سرم بکش...
نذار هیشکی جز خودت بگه دوسم داره...
نذار هیشکی جز تو دستامو بگیر...
بیا و بگو برات مهمه که من فقط مال تو باشم...
بیا و بگو و بذار حس کنم تو فقط مال منی...
بیا...بیا و دوباره دستامو تو دستات پناه بده...
بذار فقط تو بغل خودت گرم شم...فقط تو آغوش خودت...
نذار تو بغل هیچکس دیگه آروم بگیرم...
بیا و دوباره از نو...تو فقط مال منو...منم فقط مال تو...
بیا و نذار کم بیارم...
وقتی دستای رقیبمو تو حرمت مقدس دستات میبینم...
بیا...فقط بیا...و فقط بخاطر من بیا...
دستام سرده...بیا و گرمای لحظه هاشون باش...
چشمام خیسه...بیا و با دستای پاک ت از اشک پاکشون کن...
قلبم شکسته...بیا و با احساس پاک خودت بهش بند بزن...
احساسم داره میمیره...بیا و با نفس گرم خودت، ضربانشو احیا کن...
بیا و منو مدیون خودت کن...تا هیچوقت یادم نره...
اونکه گرمای وجودم بود و سرمای الانم از اونه...
بیا...بیا و حتی اگه باید تحمل کنی...
تحملم کن...
شاید تو آغوش خودت...
تا انتها...
وداع کنم...
شاید تو آغوش خودت...
تا انتها...
..............
...........
.......
....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و ای کاش...وقت وداع...
احساسمو از چشمای خیسم میخوند...
بلکه وقتی رفت...
هیچوقت یادش نره...
حرمت عشقی که با سفر...
آســــــــــون شکســـــت...
.............
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با تشکر از دوستای خوبم...
با تشکر از شما دوستا گلم...
با تشکر از داداشا و آجیای باوفام...
و با تشکر از احساسم که هیچوت تنهام نذاشت...
حتی تو اوج سرما...
.............
دوستای گلم...
ادامه مطلب با پستی پر از احساس...
و توضیحاتی درباره قابلیت جدید وب...
برای شما دوستای عزیزم...
دوستتون دارم...
به خدای تک ضربهای لحظه هام میسپارمتون...
با آرزوی خوشبختی...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.